هشیار: به عقیده ی یونگ تصورات هشیار آنهایی هستند که ego درک می کند، در حالی که عناصر ناهشیار با ego رابطه ای ندارند، مفهوم ایگو یونگ از مفهوم ego فروید محدودتر است. یونگ ego را مرکز هشیاری می دانست، نه محور شخصیت. ego شخصیت کامل نیست بلکه باید self جامع تری که مرکز شخصیت و عمدتا ناهشیار است، آن را کامل کند. ego در فردی که از لحاظ روانی سالم است، نسبت به self ناهشیار مقام دوم را دارد.

توجه: در بسیاری از ترجمه ها دیده می شود که هم لغت ego و هم self هر دو به واژه ی خود یا من برگردانده شده اند، در حالی که از نظر مفهومی کاملا با هم متفاوند. بهتر است زبان اصلی این اصطلاحات را بلد باشید تا بتوانید آنها را از هم متمایز کنید.

ناهشیار شخصی: تمام تجربیات سرکوب شده، فراموش شده، و آنهاتیی که به صورت زیر آستانه ای درک می شوند، در بر می گیرد. ناهشیار شخصی، خاطرات و تکانه های سرکوب شده ی کودکی، رویدادهای فراموش شده، و تجربیاتی را شامل می شود که در اصل، زیر آستانه ی هشیاری درک می شوند. ناهشیار شخصی به وسیله ی تجربیات فردی ما شکل می گیرد و بنابراین، برای هریک از ما بی نظیر است.

عقده: محتویات ناهشیار شخصی، عقده (complex) نامیده می شود. عقده، توده ای از عقاید مرتبط است که حال و هوای هیجانی دارد، برای مثال تجربیات فرد در رابطه با مادر، حتی واژه ی مادر، به طوری که مادر فرد، حتی واژه ی مادر، می تواند پاسخی هیجانی را برانگیخته کند که جلوی جریان آرام فکر را بگیرد. عقده ها عمدتا شخصی هستند، ولی می توانند تا اندازه ای از تجربه ی جمعی انسان نیز حاصل شوند. مثلا عقده ی مادر نه تنها از رابطه ی شخصی بلکه از تجربیات کل گونه ی انسان با مادر حاصل، می شود. علاوه بر این عقده ی مادر تا اندازه ای از تصور هشیار فرد درباره ی مادر، شکل می گیرد. بنابراین عقده ها می توانند تا اندازه ای هشیار باشند و ممکن است از ناهشیار شخصی و جمعی ناشی شده باشند.

ناهشیار جمعی: برخلاف ناهشیار شخصی که از تجربیات فردی ناشی می شود، در گذشته ی نیاکانی گونه ی انسان ریشه دارد. محتویات ناهشیار جمعی به ارث برده شده و از یک نسل به نسل بعدی، به صورت پتانسیل روانی، منتقل شده اند. تجربیات نیاکان دور درباره ی مفاهیم همگانی نظیر، خدا، مادر، زمین و … نسل به نسل منتقل شده اند، به طوری که افراد در هر اقلیم و دوره ای، تحت تاثیر تجربیات بسیار کهن نیاکان بدوی خود قرار داشته اند. بنابراین، محتویات ناهشیار  جمعی، کم و بیش در افراد همه ی فرهنگ ها یکسان است. محتوای ناهشیار جمعی فعال است و بر افکار و احساسات و اعمال فرد تاثیر می گذارد و قصه ها و افسانه ها را تولید می کند. باید دقت کردن، ناهشیار جمعی به عقاید موروثی اشاره ندارد، بلکه منظور از آن این است که هر وقت تجربیات انسان ها گرایش پاسخی که به صورت زیستی به ارث برده شده است را تحریک کند، آنها تمایل فطری دارند که به شیوه ی خاصی واکنش نشان دهند. (مثل واکنش مادر به نوزاد)

کهن الگوها (آرکتایپ ها): تصورات باستانی هستند که از ناهشیار جمعی حاصل می شوند. آنها از این نظر که مجموعه تصورات مرتبط با مایه ی هیجانی هستند، به عقده ها شباهت دارند. اما در حالی که عقده ها عناصر فردی ناهشیار شخصی هستند، کهن الگوها عمومیت دارند و از محتویات ناهشیار جمعی سرچشمه می گیرند. کهن الگوها باید از غرایز نیز متمایز شوند. یونگ غریزه را به صورت تکانه ی جسمانی ناهشیار به سمت عمل کردن تعریف کرد و کهن الگو را همتای روانی غریزه دانست.

پرسونا: جنبه ای از شخصیت که افراد به دنیا نشان می دهند، پرسونا(نقاب یا ماسک) نامیده می شود. گرچه پرسونا جنبه ی ضروری شخصیت ماست و باعث می شود نقش ها و وظایف اجتماعی خود را به خوبی ایفا کنیم، اما نباید ظاهر علنی خود را با خود کامل خویش اشتباه بگیریم. اگر خیلی با پرسونای خود همانندسازی کنیم، نسبت به فردیت خویش ناهشیار می مانیم و نمی توانیم به خودشکوفایی برسیم.

سایه: کهن الگوی تیرگی و سرکوبی، بیانگر ویژگی هایی که دوست نداریم آنها را تایید کنیم (چه ویژگی های خوب و چه ویژگی های بد) بلکه می کوشیم آنها را از خومان و دیگران پنهان نگه داریم. یونگ معتقد بود برای این که کامل باشیم، باید همواره بکوشیم سایه ی خود را بشناسیم و این جستجو، اولین آزمون شهامت ماست. یونگ می گفت افرادی که هرگز سایه ی خود را درک نمی کنند و با این حال تحت سلطه ی آن قرار می گیرند، همواره با بدشانسی مواجه می شوند و محصولات شکست و ناامیدی خودشان را برداشت می کنند.

آنیما: یونگ هم مانند فروید معتقد بود انسانها از لحاظ روان شناختی دو جنسیتی هستند و جنبه ی زنانه ی مرد آنیماست که به صورت یک کهن الگو، از ناهشیار سرچشمه می گیرد و به شدت در برابر هشیار شدن مقاوم است. یونگ معتقد بود که آنیما از تجربیات اولیه ی مردان با زنان – مادران، خواهران، همسران – سرچشمه گرفته است که برای تشکیل تصویری کلی از زن، ترکیب شده اند. آشنا شدن با آنیما، دومین آزمون شهامت یونگ بود.

آنیموس: کهن الگوی مردانه در زنان، آنیموس نامیده می شود. آنیموس می تواند بر تفکر زن تاثیر بگذارد، با این حال واقعا به او تعلق ندارد، بلکه متعلق به ناهشیار (جمعی) است و از رویارویی های زنان پیش از تاریخ با مردان، ناشی می شود. در هر رابطه ی زن – مرد، زن سعی می کند تجربیات نیاکان دور خود با پدران، برادران، همسران و پسران را به مرد از همه جا بی خبر فرافکنی کند. علاوه بر این، البته که تجربیات شخصی او با مردان، که در ناهشیار شخصی وی نهفته هستند وارد روابط با مردان می شوند. یونگ معتقد بود که آنیموس مسئول تفکر و عقاید در زنان است، درست به همان طوری که آنیما احساسات و خلق ها را در مردان به وجود می آورد. آنیما و آنیموس در رویاها، تصورات و خیالپردازی ها به صورت شخصیت یافته نمایان می شود.

مادربزرگ: کهن الگوی مادر یا مادربزگ همیشه با احساسات مثبت و منفی همراه است. مادر همواره بیانگر دو نیروی متضاد است: باروری و تغذیه کنندگی از یک سو و قدرت تخریب از سوی دیگر. از این جهت نمادهای بخشندگی و باروری مانند زمین و خورشید و کشور، معمولا با صفت مادر خوانده می شوند و همچنین نمادهای قدرت و تخریب در افسانه ها (مانند زن بابا و جادوگر در داستان هانسل و گرتل) با صفات زنانه یا مادری شناخته می شوند.

پیرفرزانه: کهن الگوی خرد و معنی و مظهر دانش اسرار زندگی از پیش موجود است که البته گاهی می تواند فرد را بفریبد و تحت تاثیر لفاظی های پوچ، بی معنی و عیرصادفانه اما هیجان انگیز دیگران قرار دهد.

قهرمان: کهن الگوی قهرمان در اساطیر و قصه ها به صورت مرد قدرتمندی ظاهر می شود که برای شکست دادن نیروی اهریمنی که به شکل اژدها، یا دیو است، مبارزه می کند. با این حال کار قهرمان اغلب به وسیله ی فرد یا رویداد ظاهرا بی اهمیتی، ناتمام می ماند. قهرمان تقریبا همیشه نقطه ضعف دارد (مانند پاشنه ی آشیل) و یک آدم فناپذیر بدون نقطه ضعف نمی تواند، قهرمان باشد.

خود: یونگ معتقد بود هر کسی از گرایش فطری برای پیش رفتن به سمت رشد و کمال برخوردار است و این گرایش فطری را خود (self) نامید. خود که از همه ی کهن الگوها جامع تر است، کهن الگوی کهن الگوهاست زیرا کهن الگوهای دیگر را کنار هم قرار می دهد و آنها را در فرآیند خودشکوفایی یکپارچه می کند. این کهن الگو نیز مانند کهن الگوهای دیگر، ار عناصر هشیار و ناهشیار برخوردار است، اما عمدتا به وسیله ی تصاویر ذهنی ناهشیار جمعی، شکل می گیرد. خود به عنوان یک کهن الگو، به شکل نمادین با عقاید کمال و یکپارچگی فرد نشان داده می شود، اما نماد نهایی آن ماندالاست (در شکل یک نمادی از ماندالا را مشاهده می کنید) که به صورت یک دایره داخل مربع، مربع داخل دایره، یا هر شکل هم مرکز دیگر (مانند طرح بسیاری از فرشهای ایرانی) نشان داده می شود. خود بیانگر تلاش های ناهشیار جمعی برای وحدت، تعادل و یکپارچگی است.
self تصاویر ذهنی ناهشیار شخصی و جمعی را شامل می شود، بنابراین نباید آن را با ego اشتباه گرفت که فقط بیانگر هشیاری است.

شکل یک- تصویری از ماندالا

شکل یک- تصویری از ماندالا

 

منبع: نظریه های شخصیت/ فیست و فیست و رابرتس/ مترجم: یحیی سید محمدی/ نشر روان

مطالب مرتبط

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *