زندگینامه آبراهام مزلو؛ بنیانگذار نظریه سلسله مراتب نیازها
استادان دانشگاه و دانشجویان مدت زیادی است که تشخیص دادهاند، برخی دانشجویان که از لحاظ عقلانی «متوسط» هستند میتوانند نمرات خوبی بگیرند و برخی دانسجویان که از لحاظ عقلانی برتر هستند فقط نمرات متوسط میگیرند. حتی برخی دانشجویان باهوش از کالجها و دانشگاهها اخراج میشوند! چه عواملی این وضعیت را توجیه میکند؟ انگیزش احتمالا یک عامل است.
چند سال قبل دانشجوی با استعدادی در سال سوم تحصیل، با مشکلات درسی خود دست و پنجه نرم میکرد. در درسهایی که علاقه وی را تحریک میکردند، عملکرد معقولی داشت؛ اما عملکرد او در سایر درسها به قدری ضعیف بود که مشروط میشد. بعدها این مرد جوان در آزمون هوشی که انجام داد، نمرهی ۱۹۵ را کسب کرد!! نمره بالایی که از هر چند میلیون نفر فقط یک نفر آن را کسب میکند؛ بنابراین فقدان توانایی عقلانی دلیل عملکرد نامناسب او نبود. این مرد شخصی نبود، جز آبراهام مازلو! در ادامه این مقاله به بررسی ابعاد مختلف زندگینامه آبراهام مازلو میپردازیم؛ با ما همراه باشید.
آشنایی با آبراهام مازلو
این دانشجو مانند بسیاری از سایر دانشجویان عمیقا عاشق شده بود، وضعیتی که تمرکز بر تکالیف درسی را برای او دشوار کرده بود. او بسیار خجالتی بود و برای نزدیکی به محبوبش شیوهی جراتمندانهای نداشت. مرد جوان خجالتی در این داستان آبراهام مازلو و معشوقهاش، دختر خاله او، برتاگودمن بود. واقعهای ناگهانی، زندگی مزلو را تحت تاثیر قرار داد و باعث نزدیکی این مرد جوان به معشوقهاش شد.
ازدواج آبراهام مازلو با دختر خالهاش، او را از یک دانشجوی متوسط تبدیل به یک پژوهشگر برجسته تبدیل کرد؛ که سرانجام روند روانشناسی انسان گرا را در ایالت متحده شکل داد.
احساسهای حقارت و جبران در مزلو
آبراهام مزلو که از هفت فرزند خانواده، فرزند اول بود؛ در سال ۱۹۰۸ در منطقه بروکلین، نیویورک به دنیا آمد. والدین او مهاجرانی با تحصیلات کم بودند که به ارتقای وضع مالی خود هم چندان امیدی نداشتند. پدر مازلو نقش به سزایی در القای انگیزه به پسر خود داشت. او در ۱۴ سالگی مازلو، روسیه را ترک کرد و با پای پیاده خود را به اروپای شرقی رساند و به قدری بلند پرواز بود که توانست خود را به ایالات متحده برساند.
دوران کودکی آبراهام مزلو بسیار سخت و مشقت بار بود، به حدی که در یکی از مصاحبههایش بیان کرده: « با دوران کودکی که من داشتم، تعجب آور است که چرا روانپریش نشدم!» و حتی در اظهاریهای که چند سال بعد از مرگ مزلو در نوشتههای منتشر نشدهی او برملا شد این را میخوانیم: « خانوادهی من خانوادهای بدبخت و مادرم مخلوق وحشتناکی بود.»
آبراهام مزلو منزوی و ناخشنود، بدون هیچ دوست صمیمی و یا والدین با محبتی بزرگ شد. پدر او گوشهگیر او و گهگاهی زندگی زناشویی ناخوشنود خود را ترک میکرد. مزلو سرانجام با پدرش آشتی کرد اما در کودکی و نوجوانی نسبت به او احساس خصومت داشت. رابطه مزلو با مادرش بدتر بود؛ در حقیقت مزلو با نفرتی برطرف نشده نسبت به مادرش بزرگ شد و هرگز نسبت به او به کوچکترین سازشی دست نیافت.
آبراهام مزلو در کودکی تصور میکرد با دیگران فرق میکند. او از هیکل لاغر و دماغ بزرگ خود بسیار خجالت میکشید و به یاد میآورد که سالهای نوجوانیاش مملو از احساس حقارت بودند. آبراهام مزلو در یکی از مصاحبههایش بیان میکند که: «هرگز احساس نمیکنم که برتر هستم، بلکه همیشه یک عقده حقارت بزرگ و دردناک در من وجود داشت.»
خاطرات قدیمی مزلو برای بررسی زندگینامه او بسیار مهم هستند، زیرا سبک زندگی او را به ما نشان میدهند؛ زندگی دانشپژوهی، که او برای خودش درست کرد.
سلسله مراتب نیازها
آبراهام مزلو سلسله مراتبی از ۵ نیاز فطری را معرفی کرد که رفتار انسان را برانگیخته و هدایت میکنند. این نیازها در هرم مزلو عبارتاند از: نیازهای فیزیلوژیکی، ایمنی، تعلقپذیری و محبت، احترام و خودشکوفایی.
مزلو این سلسله مراتب نیازها را مرتبط با غریزه نامید، که منظورش این بود که آنها عنصر ارثی دارند. اما این نیازها می توانند تحت تاثیر یادگیری، انتظارات اجتماعی و عدم تایید قرار بگیرند. با اینکه ما هنگام تولد به این نیازها مجهز هستیم، ولی رفتارهایی که ما برای ارضای این نیازهای فطری انجام میدهیم، آموخته شده است؛ بنابراین از فردی به فرد دیگر متفاوت است.
پایان زندگی آبراهام مزلو…
مزلو در اوج شهرت، به انواع بیماریها ازجمله اختلالات معده، بیخوابی، افسردگی و بیماری قلبی مبتلا شد. با وجود این ضعف جشمانی روزافزون اما دست از تلاش برای بیشتر انسانی کردن روانشناسی برنداشت. مزلو در سال ۱۹۷۰ در اثر حمله قلبی درگذشت، حملهای که در اثر دو آهسته در کنار استخر به او دست داد؛ این ورزش را نیز متخصص قلب به او توصیه کرده بود.