1- من در مرز دهه ی شصت و هفتاد به دنیا آمده ام. بعد از پایان مصیبت های هشت سال جنگ و قبل از رواج رفاه اقتصادی نسبی. چند روز بعد از تولد، در برف و بوران زمستان تبریز، پدرم در رنوی سبز رنگ دسته دومی که داشته مرا به خانه برده و دوران کودکی من پر است از این رنوهای سبز، فولکس های آبی، ژیان های نارنجی، پیکان های گوجه ای و پیکان استیشن های خاکستری، اینها نماد قشر متوسط جامعه در اوایل دهه ی هفتاد بودند.

نماد آنهایی که با “خط واحد” در شهر سفر نمی کردند، اما در حد خرید “دوو سیلو” و “پاترول” هم لاکچری نبودند. سبک زندگی قشر متوسط، در اوایل دهه ی هفتاد ویژگی های دیگری هم داشت، مثل نوجوانان بازیگوشی، که سال کنکور، برای درس خواندن، از دیدها گم می شدند و سال بعد، با تک کت های چهارخانه، با اپل و مقنعه، با وقار و مودب، دوباره در جمع های خانوادگی ظاهر می شدند، آنها دانشجوهای رشته های زیست شناسی، شیمی، ریاضی و فیزیک دانشگاههای دولتی شهرشان بودند و وقتی در مهمانی های خانوادگی با عنوانهای دکتر و مهندس خوانده می شدند، از روی خجالت سرشان را پایین می انداختند و از خوشحالی لبخند می زدند.

نماد دیگر این دوران جوانانی بودند که ریش می گذاشتند، کت شلوار می پوشیدند، کیف سامسونت برمی داشتند و باعث می شدند مادرشان از این که پسرشان توانسته به استخدام دولت درآید به خود ببالد، قربان صدقه شان برود و وقتی آنها را در هیبت کارمندی می بیند، ناخودآگاه اشک چشمانش جاری شود.

با تمام این اوصاف، به نظرم، مهمترین تجربه ی مشترک طبقه ی متوسط آن دوران، تجربه ای بود به نام ملال ، تجربه ای که دیگر وجود ندارد…
(ادامه دارد)

مانی_مظفری

مطالب مرتبط

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *